به گزارش خبرگزاری حوزه، چطور میشود در دام ۱۹۱۹ نیفتاد و شیفته این مقالهی تصویری چشمنواز و خوشرفتار نشد؟ از شروع جذاب و آغشته به گرهافکنی و معماپردازی بگیرید؛ تا آن قابهای خیالانگیز نقاشی؛ آن تصاویر آرشیویِ ولو ریخته و آسیبدیده اما ناب و بکر؛ آن متنخوانی اثرگذار با آن صدای گیرا؛ بروید تا درک اعجاز روایی سامان درویشی با همهی آن ایستگاههای هوشمند دعوت به تأمل و... دستآخر برسید به آن پایانبندی تکاندهنده؛ همانجا که فکر میکنید سوت پایان قصه زدهشده اما در سه دقیقه پنج گل از این نویسنده - پژوهشگر زبردست میخورید.
۱۹۱۹ یک ستارهباران واقعی است، مخصوصاً کسانی که از این قصه تاریخی خبری ندارند یا آن را فراموش کردهاند، این نوع از روایت تاریخ به باور من میتواند به شدت اغواگر باشد و بسیاری را علاقهمند به تحصیل در رشته تاریخ کند، یعنی به یک معنا با یک «آگهی تبلیغاتی برای مطالعات تاریخی» روبرو هستیم.
بعید میدانم کسی متوجه نشود که ۱۹۱۹ از کنایههای لفظیاش قصد یادآوری ماجرایی بهمراتب جدیدتر و قصهای بهمراتب حاضرتر را دارد. قصدی که گرچه شاید سبب رنجش کسانی شود که هرروز که در آینه مینگرند؛ وثوقالدولههای اعصار دیگر را میبینند و البته کسی هم مقصر نیست؛ ولی من شخصاً بههیچوجه نمیتوانم ۱۹۱۹ را یک کنشِ «سیاسی» بفهمم؛ از حجم تکیه بر اسناد تاریخی به زبانهای مختلف و با دقتهای بالا؛ تا اصرارِ مشهود بر جلب توجه مخاطب به دوگانه ایران-انگلیس بهجای دوگانههایی که دو طرفش ایرانیان باشند؛ بهخوبی معلوم است که خالقان ۱۹۱۹ فراتر از توجه به سیاستبازیهای روزمره و جریانی؛ قابهایی بهمراتب بزرگتر، بهمراتب مهمتر و بسیار مهیبتر را پیش چشم مخاطبان گذاشتهاند.
در چند جای این اثر تاریخی عبرتانگیز، مستقیم و غیرمستقیم با وضعیت «آرامش قبل از طوفان» روبرو میشویم؛ یک متناقضنمای هراسناک که هرروز جلوتر میرویم؛ نیاز به فهم آن در ملتها بیشتر میشود.
۱۹۱۹ به سهم خود و به یکی از شیرینترین قالبهای قصهگویی یادمان میاندازد در دنیایی هستیم که «آرامشهای» آن میتوانند بسیار «مهیب» و آبستن انبوهی از ناآرامیها باشند.
بیننده در چند جای فیلم بهویژه در فراز پایانی خود را با تعبیر «مَن نامَ لَم یُنَم عَنهُ» از مولا علی (ع) روبرو میبیند: وقتی همه خوابیم؛ همه خواب نیستند!
به تأسی از مولانا جلالالدین که میگوید «هم سؤال از علم خیزد هم جواب ... همچو خار و گل که از خاکاند و آب» داستانگوی ۱۹۱۹ هم انگار اصلاً اصراری ندارد به انبوه سؤالهایی که در ذهن بیننده ایجاد میشود پاسخ دهد.
در واقع بیشترین چیزی که بین راوی و بیننده تبادل میشود «علم» است؛ چه علم بهعنوان یکدسته پاسخ و یک دوجین گرهِ بازشده؛ چه علم بهمثابه سؤال و چندین گرهِ نورسیده که حالا قرار است با قدم مبارکشان انگیزهای بشوند تا قدری کتاب بخوانیم و جوابی برایشان پیدا کنیم: چرا باید روس و عثمانی داخل خاک ما با هم بجنگند؟
چرا باید کالاهای ما در گمرک خودمان - و تحت مدیریت انگلیس - بگندند و ما از گرسنگی و بیچیزی بمیریم؟ چرا حتی یک ایرانی درسخوانده دانشگاه، با سابقه طلبگی و تخصص حقوقدانی هم نهتنها نمیتواند آن چیزی باشد که به درد ایران بخورد؛ بلکه بلای جان این وطن میشود؟ اشکال کجاست؟
۱۹۱۹ بیننده خود را با ذهنی انبوه از پرسش بدرقه میکند و خواهشی جز «التماس تفکر» ندارد.
تدریس بندهای توافق ۱۹۱۹ ایران و انگلیس - و رویدادهای پس و پیش از آن - نمیتوانست جذابتر از این باشد. کاش درسهای تاریخ در مدارس ما را نوابغ سفیر فیلم در قابهای شیک ۳۸ دقیقهای میساختند و با بکار زدنِ فنون جادوگری بصری، به امّت تربیتشدهای میرسیدیم که تاریخ امّتهای پیش از خود را چنان میداند که انگار در میان آنها زیسته. و در جایی چنان محکم میایستادیم که «از یک سوراخ دو بار گزیده شدن» چیزی جز یک خطای محال نباشد.
شاید کسی وطندوستی ذاتی را در میان همهی آحاد نظامیان و در همهی ادوار گذشته باور نداشته باشد؛ اما ۱۹۱۹ بدون هیچ تحریف و دستکاری نشان میدهد که اغلب تحرکات خبرگان و نخبگان و قلم زنان و هنرمندان کشور به دنبال پر شدن پیمانه صبر یک نظامی وطنخواه و خودکشیِ اعتراضی او بود که اتفاق افتاد و نهایتاً تودهها را پای لغو برنامهی جامع نوکری انگلیس بسیج کرد.
این مشق خوشخط تصویری در ذهن مخاطب خود میاندازد که هر جای دیگری هم خدایناکرده امر این آبوخاک دائر مدار بیآبرویی ملی و سلطهپذیری باشد؛ انتظار مردم از جامعهی نظامیهای زمانه چیزی کمتر از کُلُنل فضلالله ۱۹۱۹ نخواهد بود.
در جایی از لحظات پایانی ۱۹۱۹ واقعاً حس میکنید که ایکاش همیشه بیگانه آنقدر از ما باهوشتر باشد که از او فریب بخوریم؛ اما هیچوقت مجبور نباشیم باور کنیم که بیگانه آنقدرها هم باهوش نبودهاند؛ ولی مشتی از «بچههای خودمان» شاید در هوس مقادیر ناچیزی رشوه یا دیگر منافع شخصی، قلب خانهی پدری خودشان را جلوی سگهای بیگانه انداختهاند. واقعیتی که بیننده را تا دقایقی بعد از پایان مستند سر جایش مینشاند و موجب یک تلخکامی بیحدومرز میشود: کاش به ذکاوت بیگانه باخته بودیم؛ اما به چیز دیگری باختیم.
حق این است که در یک یا حتی دو یادداشت قطعاً نمیشود زیر و بم این مقالهی ماندگار تصویری را بررسی کرد. مخصوصاً اگر کسی اهل دیدن اینگونه آثار - بهویژه تولیدات جریان جهانیِ سلطه - بوده باشد؛ اعتراف به اینکه قدرت آگاهسازی ۱۹۱۹ کمتر از قدرت تخریبی سجیل و عماد نیست؛ آسان است و به وجدان چندان بیداری نیاز ندارد.
تردیدی نیست که ارزش گروه سازندهی این موشک نقطه زن فرهنگی - که با سوخت تاریخ کار میکند - از خود این اثر خیلی بیشتر است؛ از خدای مستضعفان جهان میخواهم که قدر این نوابغ نبرد نرم را همه بدانند؛ مخصوصاً خودشان.
یادداشت : حمید شکوهی